Wednesday, August 12, 2009

دزد دزد

دزدی به سبک آمریکایی

مردی كه لباس مكانيك ها را به تن دارد ، وارد فروشگاه من ميشود و از مدير فروشگاه سراغ مرا ميگيرد.
مدير فروشگاه به او ميگويد كه من به مزرعه رفته ام و تا دو سه ساعت ديگر بر نميگردم
.
آقاى
مکانیک كارت ويزيت اش را از جيبش در ميآورد و به مدير فروشگاه ميدهد و ميگويد آمده است تا كاميون مرا تعمير كند.
مدير فروشگاه ميرود توى دفترم و سوييچ كاميون را به آقاى
مکانیک ميدهد و ايشان هم سوار كاميون ميشوند و ميروند.

وقتيكه من از مزرعه بر ميگردم ، مى بينم جا تر است و بچه نيست!.
از مدير فروشگاه مى پرسم : كاميون ما كجاست ؟
ميگويد : برده اند تعمير
ميگويم : چه تعميرى ؟ كاميون ما كه عيب و علتى نداشت !
ميگويد : آقا ! مگر اين ميكانيك را خودتان نفرستاده بوديد ؟
ميگويم : كدام ميكانيك ؟؟........

به پليس تلفن ميزنيم و بعد از يك هفته كاميون ما در دويست مايلى فروشگاه مان پيدا ميشود. آقاى دزد ميكانيك نما ! كاميون را لخت كرده وهمه ى ابزار و آلات كشاورزى را كه در كاميون بوده اند با خود برده است .
شانس آورديم كه كاميون ما بيمه بود و گرنه شصت هفتاد هزار دلارى خراب ميشديم و بايد فاتحه ى كسب و كاسبى را مى خوانديم !


دزدى به سبك ايرانى

در تهران ، يك آقايى؛ كه سر تا پا لباس سپيد پوشيده است؛ سوار يكى از اين پيكان هاى مسافر كش ميشود . آقاى راننده از توى آيينه نگاهى به آقاى مسافر سپيد پوش مى اندازد و ميگويد : كجا تشريف مى بريد قربان ؟

آقاى سپيد پوش ميگويد : هر جا كه دلتان خواست!!

راننده با حيرت ميگويد : قربان ! من راننده ام ، من كه نميدانم شما به كجا تشريف ميبريد!

آقاى سپيد پوش ميگويد : من عزرائيل هستم و آمده ام جانت را بگيرم ! حالا هر جا كه دلت ميخواهد برو!!

راننده كه ترس ورش داشته است ، چهار قدم آنطرفتر ، اولين مسافرى را كه به تورش خورده است سوار ميكند ، مسافر روى صندلى جلو، كنار راننده مى نشيند.

راننده كه از ترس چهار ستون بدنش ميلرزد رو به مسافر ميكند و آهسته ميگويد يه نگاهى به صندلى عقب بينداز!

مسافر ، نگاهى به صندلى عقب مى اندازد و ميگويد : خب ، كه چى ؟؟

راننده ميگويد : آن آقايى را كه لباس سپيد پوشيده و روى صندلى عقب نشسته است مى بينى ؟ ميگويد عزراييل است!!

مسافر ميگويد : كدوم آقا ؟؟
راننده ميگويد : همون آقاى سپيد پوش ديگه
!!

مسافر ميگويد : كدوم آقاى سپيد پوش ؟ روى صندلى عقب كه كسى ننشسته!!

آقاىراننده سرش را بر ميگرداند و به صندلى عقب نگاه ميكند و مى بيند كه آقاى سپيد پوش ، سر و مرو گنده ، روى صندلى عقب لم داده است و چپ چپ نگاهش ميكند !! اين بار راستى راستى ترس ورش ميدارد و پايش را ميگذارد روى ترمز و خودش را از ماشين پرت ميكند پايين و د فرار!!!

آن آقاى سپيدپوش و اين آقاى مسافر ، ماشين آقا را بر ميدارند و ميروند الواتى!!!

No comments:

Post a Comment