Friday, August 7, 2009

هدیه ی خوب بگیرید

هشت سال پیش بود فکر می کنم. تولدش بود. خواهر شوهر الاغم را می گویم. او آمریکا بود و من ایران. خورده بودم زمین و پایم توی گچ و نمی توانستم راه بروم. آن موقع ها هرکسی از من می پرسید خانواده ی شوهرت؟ می گفتم فرشته! به جز برادر شوهرم که خیلی عجیب یا شاید احمق باشد اما بقیه مهربان و دوست داشتنی هستند. الان البته می گویم همه شان عجیب و الاغ و دیوانه هستند. (ببخشید آقا و خانم الاغ که ما چپ و راست اسم شما را برای اشاره به آدمهای نفهم به کار می بریم. به خدا قصد جسارت نداریم. اولاً من از اسم شما خوشم میاید. دوماً این توی این زبان ما جاافتاده است. شما به بزرگی خودت ببخش تا ما یک واژه ی درست درمان پیدا کنیم.)

خلاصه تولد خانم بود و من نه بر حسب وظیفه بلکه برای اینکه دوستش داشتم این تحفه خانم را مامان و دخترعمویم را اجیر کردم با دسته های هزاری که زحمت بکشند و به جای من بروند برای این "فرشته" که آن سر دنیا است و من خیلی خوشحالم که خواهر شوهر به این مهربانی دارم و می توانم پزش را بدهم یک هدیه ی زیبا که به دردش بخورد بخرند. هدیه که آمد من خودم عاشقش شدم: یک گردنبند و انگشتر فیروزه با سنگهای درشت نقره سیاه قلم کاری شده به سبک دوران قاجار! ازونها که من جان می دادم که انگشترش روی انگشتم باشد! مامان گفت خوب اگر این را اینقدر دوست داری باشد برای خودت. می روم یک چیز دیگر برای آرزو خانوم می گیرم. گفتم نه! اگر این اینقدر خوب است دیگر باشد برای آرزو جان! تک است و یونیک است و من هم خیلی دوستش دارم اما آدم اگر آدم است باید بتواند دل بکند از چیزهایی که دوست دارد و اتفاقاً بدهد به کسانی که دوستشان دارد!

فرستادیم و تشکر کردند و ..... گذشت.

امروز البته هشت سال گذشته و ما هم مثل بقیه فهمیدیم که آرزو خانوم جان چققققققققققققدر مشکل دارد و بدبخت مغزش پیچ و تابهای زیادی دارد و یکی از همین پیچ و تابهایش اینست که با هرکسی که قهر می کند تمام هدیه ها و عکسها و نامه ها و ... یی که از طرف دارد را یک طوری بهش بازمی گرداند تا احیانا! یادآوری خاطرات تلخ نشود (غافل ازاینکه مغز آدمی یک مدل دیگری طراحی شده..مثلاً صدام حسین شخصاً به من هدیه و نامه ای نداده بود و الان چند سالی هست که مرده اما من فراموشش نکرده ام و نمی کنم و هرروز هم تاجاییکه می شود نفرین و لعنتش می کنم!) خلاصه درمیان برادر و دوست پسرهای قدیمی و ... من هم جزو کسانی بودم که هدیه هایم پس فرستاده شد! آنهم در همان جعبه ی اولیه آنهم در توالت خانه ی خودمان! آرزو خانوم است دیگر! برای همین گفتم الاغ!

دیشب ما بعد از مدتها موی درازمان را کوتاه کردیم و به شکرانه ی مفید واقع شدن قرصهای جدید و بهبود کامل غذایی مخصوص سفارش دادیم و شمعی روشن کردیم و انگشتر و گردنبند فیروزه را جایگزین مرواریدها کردیم! امروز هم همینطوری از صبح تابحال داریم کمپلمان می گیریم که به به چه انگشتر قشنگی! به به چه گردنبند زیبایی! و توی دلمان هم می گوییم: بابا جان گور پدر پدرسگ آرزو جان! این از اولش هم قسمت خودمان بوده! امروز که روز تلفن های تشکر آمیز بوده از آرایشگر گرفته تا دکتر و آشپز...باید تلفن بزنم از مامان و لیلا هم تشکر کنم که آن سال اینقدر سلیقه به خرج دادند.

نکته ی اخلاقی: وقتی می خواهید هدیه برای کسی بخرید لطفاً -در توان مالیتان- بهترین را انتخاب کنید که از بازگشتش هم خوشحال و راضی باشید.

No comments:

Post a Comment