Tuesday, July 14, 2009

نماینده ی ما و نماینده ی بعضی ها

مجلس شورای اسلامی.

عمارتی به سبک اهرام مصر

و نمایندگانی همچو همان فراعنه!

می دانم که باید تصحیح کنم و بگویم به استثنای بعضی هایشان. اما بقیه چی؟ چنان خودشان را به کوچه ی علی چپ زده اند که گویی در این مملکت هیچ اتفاقی نیافتاده! شاید البته از تاثیر چهار سال اخیر است که همه سکوت اختیار کرده اند. میرحسین موسوی وقتی توی مناظره اش با محموداحمدی نژاد گفت: شما بی قانونی و دروغ را در این کشور گسترش می دهید و پس فردا همه شما را الگوی خود می کنند و دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود حق داشت. محمود گفت هاله ی نور داشتم چهار سال کسی نپرسید چرا؟ از کجایت در آوردیش؟ گفت دختر پانزده ساله توی آشپزخانه اش انرژی هسته ای کشف کرده کسی نپرسید شما دیدی؟ گفت مرا می خواستند بدزدند کسی نگفت کو مدرکش؟ اصلاً بریم بزنیم توی دهان آن کسی که می خواست رییس جمهور ما را از ما بگیرد! (مرد به این نازنینی را!) ... ما البته شنیدیم و خندیدیم و فوروارد کردیم و اس ام اس زدیم و خندیدیم. این نماینده های بی غیرت که خیر سرشان حقوق می گیرند نگذارند این اتفاقها بیفتد چه؟ اگر از دماغ فلسطینی خون بیاید همه محکوم می کنند. نمی دانند چه اما محکوم می کنند.

مدرسه که می رفتیم نارنجک های پلاستیکی سبز را یادتان هست؟ هفته به هفته می دادند که پول تو جیبی هایمان را بریزیم توش و بفرستیم برای کمک به فلسطینی ها؟

بعد رسید نوبت بوسنی هرزگوین! روسری یکی را از سرش کشیدند نماینده های ما توی مجلس مشتشان رو حواله دولت و رییس جمهور آن مملکت کردند. خلاصه واسه ی همه ننه بودند و برای ما زن بابا!

اگر صدای ما از خیابان انقلاب و میدان آزادی به گوشتان نرسید توی همین میدان بهارستان که بودید پرده های مخملی پنجره هایتان را کنار می زدید می دیدید به خدا که جوان ایرانی را به خاک و خون می کشیدند ها! آه! ببخشید اشتباه کردم. پرده های مخملی و پنجره ها مال کتابخانه ی مجلس است. شما را به کتابخانه چه کار؟

می دانم که شنیدید. نامردها اقلاً اسلحه کشیدن روی ایرانی را محکوم می کردید. به نظرتان این انتخابات سالم و خدایی بود؟ می گویم بود! می گذاشتید معترضان اینقدر نعره می کشیدند اینقدر راه می رفتند در سکوت تا خودشان خسته شوند. شما نماینده ی کدام مردم هستید که صدایتان در نیامد وقتی دخترک را توی خیابان با گلوله نقش زمین کردند ؟ گلوله مال میدان جنگ است نه خیابان آزادی! وقتی به سبک مغولها به کوی دانشگاه حمله کردند سکوت کردید؟ همین دانشگاهی بود که چند ماه پیش داشتید برایش نقشه می کشیدید که نصفش دختر باشد نصفش پسر! حالا برایتان مهم نیست آدمها و دیوارها و شیشه هایش؟ چه بگویم که از بی غیرتی شما هزاران صفحه خواهند نوشت در کتاب تاریخ بچه های من.

فردای اعلام کودتا در اوج شوکی که بودم و نمی دانستم باید چه کنم نامه ی دو پاراگرافی نوشتم به سناتور منطقه مان. روز تعطیل بود وگرنه می رفتم دفترشان. نوشتم که من ایرانی هستم و می دانم که در کشورم کودتا شده. شما هم اگر اخبار را بخوانید و فیلمها را ببینید می فهمید که کودتا شده. نه ازتان می خواهم برای مردم من پولی بفرستید نه لشگر و سپاه. مردم من حقشان را خواهند گرفت! اما این چهارسالی که گذشت و شما چپ و راست گفتید ایران حامی تروریسم است من و مردمم از عصبانیت دق کردیم و برای همین رفتیم و به احمدینژاد رای ندادیم! او است که حامی تروریسم است نه ایران! می خواهم که ازین به بعد مراقب ادبیاتتان باشید. ایران احمدی نژاد نیست و احمدی نژاد نماینده ی منتخب ایرانیان نیست. این را تکرار کنید و کودتاچیان را محکوم کنید.

امروز در صندوق پستم نامه ای دریافت کردم از همان سناتور با امضای خودش. مثل آدم از من خارجی مهاجر تشکر کرده بود و اظهار تاسف از اتفاقاتی که در کشور من دارد می افتد. گفته بود که از همان روز اخبار انتخابات را با علاقه دنبال می کند و هم صدا با بقیه ی نمایندگان مجلس ایرانیان آزادیخواه که به دنبال حقوق بشر و قانون هستند را حمایت می کند. توضیح داده که در مجلس چه نقشی دارد و در چه کمیته هایی می تواند در این قضیه صدای آزادیخواهی ایرانیان را به گوش چه کسانی برساند.

قلبم درد گرفت ازینکه من خارجی توی وبسایت نماینده ی ایالتم می روم و توی قسمت ارتباطاتش که معلوم نیست کسی می بیند یا می خواند می نویسم که برای کشورم که اینجا نیست چه می خواهم و او اینقدر احساس وظیفه می کند که نامه ی من را جواب می دهد. اما نماینده ی مجلس کشور خودم چه؟ کر است. کور است. غریبه است. از ما نیست. با ما نیست. نماینده ی خودش است و شکمش.

No comments:

Post a Comment